حسام کوچولوحسام کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 16 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر........

دل نوشته2

  به نام خالق بهترین ها   سلام؛   سلام پسرم ,سلام عشقم.   می خوام از خودم برات بگم تقریبا یک هفته 10 روز پیش آنفولانزای سختی گرفته بودم هنوز خوب نشده  که ویروس جدیدی گرفتم این ویروس همراه تهوع بود .   منم غافل از این ویروس, به هوای تهوع بارداری این حال مرگ رو تحمل میکردم ( آخه یک سال من حاملم و دارم بالا میارم) از اقبالم ناراحت نیستم برات میگم تا وقتی بزرگ شدی بدونی.   تقریبا یک هفته میشه که حرکاتت محکم شده و از رو شکمم معلوم میشه.(قربون حرکتات بشم عزیزم)   از ماه شمردن رسیدم به هفته شماری کی بشه که روز شماری کنم واسه دیدنت.   عزیزم روز های سختی رو گذرو...
29 آذر 1392

دل نوشته

به نام خداوند مهربان سلام جیگرم عزیزم مامان هر هفته مراحل رشد شمارو چک میکنه و کلی ذوق میزنه در ابتدا اندازه یک عدس کوچولو بودی بعد تبدیل به لوبیا وبعداندازه شما تبدیل به یک حبه انگور شد وحالا اندازه انگشت شصت دستم شدی.خدایا عظمتت رو شکر. عزیزم تو خیلی مظلوم هستی اصلا مثل خواهر کوچولوت(که الان فرشته شده)من رو اذیت نمیکنی. عزیزم هنوز نتونستم اون ارتباطی رو که دوست دارم باهات بگیرم شایدم هنوز باورت نکردم شایدم میترسم باورت کنم نمی دونم یک حس عجیبی دارم شایدم چون نصبت به دل بستن یک تجربه تلخ دارم نمیتونم. نمیدونم به هر حال باید کم کم گذشته رو کمرنگ کنم تا بتونم یک محیط شادی رو برای تو فراهم کنم ب...
29 آذر 1392

بدون عنوان

عزیز دل مامانش بعد ار کلی انتظار بلاخره اومد چون باور نمیکردم این همه تست گذاشتم ویا چون هر چی میزاشتم منفی بود خوشحال بودم از این همه خط قرمز پررنگ..... ...
14 آذر 1392

خبر حضورت

فرزندم دلبندم بعد از تمام سختی ها خاطرات تلخ وروزهای انتظار خداوند تورا به من داد تا بدانم هنوزهم مرادوست داردهنوز صدای ناله های همیشگی ام را میشنود. من هر ماه منتظر حضورت بودم با کلی بی بی چک وازمایش ولی متاسفانه خبری از حضور شیرینت نبود. تا این ماه :   حالم خیلی بد بود ویک سری علائم بارداری داشتم ولی هنوزیک هفته مانده بود به تاریخ بزرگترین نشانه حضورت ولی چون من شک کرده بودم باز یک تست دیگه گذاشتم که با یک خط خیلی خیلی کمرنگ روبرو شدم که به شوشو گفتم: این ماه یک خبری هست!!! وبابا هم برای اطمینان بیشتر 4 تا تست دیگه خرید که همان نتیجه را گرفتیم وبرای اطمینان بیشتر به ازمایشگاه رفتیم و بعد از کلی انتظار به ما گفتند ...
14 آذر 1392

این روز های من

به نام خداوند حکیم و توانا در ابتدا می خوام بابت اون روزهای سخت وشکایاتی که از خداوند میکردم عذر بخوام و بگم خداجون حتما و مطمعنا حکمتی در این کار وجود داشت که من نمیدونم ولی میدونم تو بهترین رو برای  من می خوای به هر حال شرمندگی این بنده گنهکار را بپذیر....   فرزندم روزهای خوبی را سپری میکنم خدا رو شکر نه تهوعی نه حال بدی تنها مقداری سرگیجه دارم   خیلی گرسنه میشم وبسیار خوابالود شدم.   خیلی دوست داشتم ببینمت تا باورت کنم اما خانم دکتر برای30\6\92 سونوگرافی برام نوشتن و متاسفانه چون ندیدمت خیلی نگران هستم برای سلامتیت  برای قلب کوچولوت که میتپه؟خوشگل مامان خیلی دوست دارم زودتر این روزها...
14 آذر 1392

لباس های پسرم...

سلام خوشگل  مامان داریم کم کم مقدمات حضور شما رو فراهم میکنم و یک عالم لباسای خوشگل خوشگل برات گرفتیم . الان که دارم این مطلب رو میزارم شما در حالتکون خوردنی . عزیزم الان شما 19w,2d واسه دیدن لباسای خوشگلت به ادامه مطلب برو این لباس رو مامان عزیزم قبل از این که من بخوام نی نی داشته باشم واسم از مکه خرید. این لباس ها رو وقتی منتطر زمینی شدنت بودم مامان جونم از قشم خرید این یکی رو هم وقتی دفعه اول باردار شدم با مامان جونم رفتیم خریدیم همه این کفش و جوراب هارو قبل  این که بیای تو دلم برات گرفته بودم . اینم کادو خاله نسترن . وقتی فهمید شما تو دل من هستید از خوشحالی زیاد برا...
14 آذر 1392

حال و احوالات من

سلام عزیزم میخوام یکم از خودم بگم: اگه از اضطراب دنیا اومدنت و زمینی شدنت فاکتور بگیرم دوران خوبیه. دفعه اول که باردار شدم دو روز درمیون زیر سرم بودم غذا نمیتونستم بخورم و همش حالم بدبود هر روز آمپول ضد تهوع میزدم حتی سه روز بیمارستان واسه تهوع بستری بودم. اما اینبارخدارو شکر  یکبار هم سٌرم نزدم و همش در حال هوس کردنم مثلا هرشب تمرهندی میخورم یا برای   قلیه ماهی میمیرم وقتی میگم میمیرم واقعا میمیرم عاشق میوه های ترشم  پفکم خیلی دوست دارم. غذاهای خونگی و مفید وخیلی دوست دارم اما به هیچ عنوان نمیتونم سوسیس وکالباس بخورم حالم بد میشه در کل خدا رو شکر همه چی خوبه فقط کارای خونه رو زیاد انجام نمیدم و شوش...
4 آذر 1392

سلام به شیر مردم

سلام عزیز دلم,چند روز پیش به اسرار بابایی رفتیم سونو گرافی تا بدونیم نی نی مون پسری یا نازپری بعد دو ساعت انتظار ساعت 9:30 شب رفتیم داخل آقای دکتر گفت: برای تایین جنسیت خیلی زوده اما به اسرا من و بابایی وتلاش های بسیار آقای دکتر,وبعد از خوردن یک گز شیرین که شما رو به حرکت بندازه مشخص شد شما شیر مرد من خواهی شد. و بعد از اون صدای قلب شما برای اولین بار به گوش باباجون رسید اشک توچشم های بابایی حلقه زد واز این که اولین نی نی مون پسر خیلی خوشحال شد. امیدوارم عزیزم وقتی بزرگ شدی با کاراتم همین اندازه بابایی رو خوشحال کنی و جواب زحمتاشو بدی. خلاصه: دیروز بابا جون و مامان جون از هند(مامان بابا من)اومدن و برای شما کل...
2 آذر 1392
1